یلدایت مبارک

شب یلدای من آغاز شد....

نه سرخی انار نه لبخند پسته نه شیرینی هندوانه.....

بی تو یلدا زجر آور ترین شب دنیاست

بی من یلدایت مبارک


ترسم از این است...

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشک است و بی قراری 

یک بغل از ارزوهای محالی...

تا ابد چشم انتظاری...

فکر پایان و جدایی...

ترسم از این است که شاید

در نگاهم  بیابی ردی از یک بی وفایی.

                                                                                         ابتهاج



چشمهایت خواب است...؟؟

چشمهایت خواب است...؟؟
بیدارش نکنم!دلم تنگ نفس کشیدن بود
گفتم در هوای تازه چشمانت نفسی تازه کنم
حال که در خوابی
من هم در گوشه ای از خاطراتم خیره می مانم
پاسدار آرامش چشمانت 

نکند گذر پروانه ای چشمانت را بی خواب کند



می ترسم از نبودنت...

می ترسم از نبودنت...

و از بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میکند...

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم

و وقتی هستی" تو را" می خواهم

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام

خداحافظی ات به جنونم می کشاند...

و سلامت به پریشانیم!؟!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار....

بی تو خسته ام و با تو در فرار...

در خیال من بمان

از کنار من برو

من خو گرفته ام به نبودنت......


باز هم دلتنگی …

باز هم دلتنگی …
باز هم زمزمه هایی از جنس بغض و تنهایی
باز هم پنجره باز و انتظار و نیامدنت
اگر بدانم که می آیی تمام بغض های کهنه را فروکش می کنم
اگر بدانم که می آیی تمام پنجره های عالم را به انتظار می نشینم
اگر بدانم که می آیی دیگر تنهاییم را با خاطره هایم پر نمی کنم
تمام خاطره هایم را در صندوقچه قدیمی می گذارم
تا بهانه ای برای نیامدنت نباشد!!!
تو فقط بیا…
بگو که می آیی 
سالهاست گوشهایم در انتظار شنیدن نجوایی آشناست!!!
بگو که می آیی