از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو 

باشد که خستگی بشود شرمسار تو 


در دفتر همیشه ی من ثبت می شود 

این لحظه ها عزیزترین یادگار تو 


تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من 

می خواستم که گم بشوم در حسار تو 


احساس می کنم که جدایم نموده اند 

همچون شهاب سوخته ای از مدار تو 


آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام 

خالی تر از همیشه و در انتظار تو 


این سوت آخر است و غریبانه می رود 

تنهاترین مسافر تو از دیار تو 


هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تو 

هشدار می دهد به خزانم بهار تو 


اما در این زمانه عسرت مس مرا 

ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو 

محمد علی بهمنی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد