پنجره ی اتاقم


نازنینم

تو برایم هنوز بهترین حضور هستی

در بهترین قاب دنیا

من و تو می توانیم دوباره عاشق شویم

قبل از اینکه باران از پیچ این کوچه بگذرد

تن غربت زده ی جوانی ام

از عشق تو گم شد و این نوشته ی زخمی

بر دیوار دلم رنگ ترحم گرفت

من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم

نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی

ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم

و بی آرزو ، خواب فرداها را ببینم

به اندازه ی همان ستاره هایی

که شب های خلوتم را نظاره گر بودند

می خواهمت

و سحر گاهان ، همراه با طلوع خورشید

از شوق تو بیدار می شوم

و صدای عاشق ترین شقایق ها را

از پنجره ی اتاقم می شنوم
امیر سامان رنجبر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد