غزلی چون خود شما زیبا


با غروب، این دل گرفته مرا 
می رساند به دامن دریا 

می روم گوش می دهم به سکوت 
چه شگفت است این همیشه صدا 

لحظه هایی که در فلق گم شدم 
با شفق باز می شود پیدا 

چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما 

دل خورشید هم به حالم سوخت 
سرخ تر از همیشه گفت : بیا 

می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
بی تو موجم نمی برد زینجا 

راستی گر شبی نباشم من 
چه غریب است ساحل تنها 

من و این مرغهای سرگردان 
پرسه ها می زنیم تا فردا 

تازه شعری سروده ام از تو 
غزلی چون خود شما زیبا 

تو که گوشت بر این دقایق نیست 
باز هم ذوق گوش ماهی ها 
محمد علی بهمنی

http://taranehyab.persiangig.com/image/darya - 1.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد