غریبه

خورشیدِ پشتِ پنجره ی پلکهای من
من خسته ام! طلوع کن امشب برای من

میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دلخوشی، همه ی شهر دل خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده ای... کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من

آهسته تر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه قدر مثل تو هستم! خدای من!!
نجمه زارع

aks haye asheghaneh (8)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد