نمی دانم ولی می دانم از یادم نخواهی رفت..

من با خاطرات تو زنده خواهم ماند
چه غمگین است این رفتن واین روزهای سرد تنهایی
شاید باورنکنی،
از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی میماند 
و زبانی که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند بگوید
تمام دغده هایم این است که آیا بعد ازاین دوری می توانم همچنان با توسخن
بگویم یا نه؟
آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت یا نه؟
میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم زمانی روبرویت بنشینند
ونگاهت کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که 
می گویند:مرا ازیاد خواهی برد؟
نمی دانم ولی می دانم از یادم نخواهی رفت..

ارور...


آخرین حرف را که وارد می کنی

تا وارد قلبش شوی

پاسخ می آید :

رمز عبور را اشتباه وارد کرده اید

تمام ماجرا 

یک ارور بزرگ بوده است !