دل دیوانه تنها،دل تنگ


سر خود را مزن اینگونه به سنگ

دل دیوانه تنها دل تنگ

منشین در پس این بهت گران

مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته درین بغض درنگ

دل دیوانه تنها،دل تنگ

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند

نه همین در غمت اینگونه نشاند

با تو چون دشمن دارد سر جنگ

دل دیوانه تنها دل تنگ

ناله از درد مکن

آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

با غمش باز بمان

سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ

دل دیوانه تنها،دل تنگ

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 17:52 http://doregard-tanha.blogsky.com

سلام وبلاگ خوبی داری ازت دعوت میکنم یه سری هم به مال ما بزنی

doregard-tanha.blogsky.com

اکه خوشت اومد بگو تا وبلاگامونو به هم لینک کنیم.

تسخیر پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 19:54 http://www.taskhir.com

سلام دل دیوانه تنها،دل تنگجالب بود در کل وبلاگت خوبه به مانم یه سر بزن سایتمون درباره طراحی و خدمات وب سایت هست شاید به دردت بخوره خواستی تبادل لینک هم کنی به قسمت - لینک دوستان - برو
موفق باشی[گل]
www.taskhir.com

سیاوش پنج‌شنبه 19 اسفند 1389 ساعت 21:40 http://www.seavash0091.blogfa.com

زاغی سیاه و خسته، به مقراضِ بال‌هاش،
پیراهنِ حریرِ شفق را برید و رفت.

من در حضورِ باغِ برهنه
در لحظه‌ی عبورِ شبانگاه
پلکِ جوانه‌ها را
آهسته می‌گشایم و می‌گویم:
آیا،
اینان
رؤیای زندگی را
در آفتاب و باران
بر آستانِ فردا - احساس می‌کنند؟

در دوردستِ باغِ برهنه چکاوکی،
بر شاخه می‌سراید:
«این چند برگِ پیر،
«وقتی گسست از شاخ،
«آن‌دم جوانه‌های جوان
باز می‌شود
«بیداریِ بهار
«آغاز می‌شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد