سال هاست که رفته ای ...


سال هاست که رفته ای ...

دقیقه های نبودنت را می گویم 

پیر شده ام پا به پای پنجره هایی

که پشت تمام آن ها 

تو ایستاده ای ...

و من بارها به خیال دست های تو 

برای هر شاخه درختی 

که در نوازش باد تکان می خورد 

دست تکان داده ام و 

برای هر قاصدکی که بر شانه ام می نشیند

بوسه ای فرستاده ام ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سیاوش سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 21:45 http://www.seavash0091.blogfa.com

بازم دلم گرفته... دلتنگی که خبر نمی کند...دلتنگی که دست از سر این دل بر نمی دارد!...دلتنگی که فاصله را نمی فهمد!... اما نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ... نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ... و هر روز سایه ام ، کمرش خم و خم تر می شود! نباید بفهمی ... هر چند نباید هم باشد تو نمی فهمی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد