فقط رفت.....

فقط رفت

بدون کلامی که بوی اشک دهد..

فقط رفت

بدون نگاهی که رنگ حسرت داشته باشد

فقط رفت

و من شنیدم که توی دلش گفت: "راحت شدم ..."

نظرات 1 + ارسال نظر
سیاوش پنج‌شنبه 25 فروردین 1390 ساعت 23:10 http://www.seavash0091.blogfa.com

نها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند.

نمایش در روزی سن زندگی
همیشه دوست داشتم با محبت با دنیا مقابله کنم
سلاحی ست که کمتر کسی آن را دراین زمان میشناسد
عمقش را می بیند! حسش میکند
در برابر لشکر بدی های دنیا که انگار باید باشند و بودنشان همیشگی ست
با یک مشت انسانیت چنان ضربه مهلکی وارد کنم که یارای بلند شدن نداشته باشند
تا خود محبت با دست های همیشه گرم و نا پیدایش بیاید و به من بگوید که دست آن ها را بگیر و من با وجود تمام نفرتم از آنها عاشقانه دست های سدر آن ها را بگیرم تا از خاک بلند شوند
دیدن روی آنها در آن وضعیت باعث خوشحالی من نیست
اما بزرگترین دلگرمی ست
بزرگترین پیروزی ممکن است
در زمان که دیگر از میدان نبرد رهایی یافتیم ...تا خستگی ز تن بدر کنیم نه...نه اما مگر محبت خستگی دارد
در زمانی که سرمست پیروزی همه برای لشکر خوبی ها دست میزنند و میخواهند عوضی از آن باشد حتی خیالی و نمایشی
با همه ی دنیا خوبیم و یکرنگیم و بیغرور و کینه
لحظه ای بی اعتمادی در آن جایی ندارد
ناگهان از پشت خنجری در بدن شکستنی ما وارد میشود
آن قدر کاری که بی اختیار با تمام وجود بر زمین می افتیم
تنها مجال برگشت و دیدن چهره ی ضارب است
درست میبینیم همان کسی که دست او را گرفتیم
...
بدی همیشه بدی ست اما آیا جواب بدی با بدی است تا تعدادشان لحظه به لحظه فزونی یابد ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد