نقطه های خالی …

من نمیدانم

کدام نگاه.. 
کدام جاده.. 

کدام حرف.. کدام صدا.. 

کدام رفتار.. کدام نبودن..

کدام خواستن.. 
کدام بودن.. 

کدام واژه.. کدام نخواستن.. 

کدام دوستت دارم..

کدام… تو را از من گرفت… 

ولی! من میدانم! 

دلم تا همیشه در وسط ترین نقطه ی زندگیت جا مانده است…

جایی بین خواستن و نخواستن.. 

جایی بین بودن و نبودن

جایی بین رفتن و نرفتن.. 

جایی بین……. این نقطه های خالی …

سیب و فریب....

همیشه هم قافیه بوده اند،


سیب و فریب


حتی زمانی که هیچ کس شعری نگفته بود


و حالا که هیچ کس شعر میگوید


ما همه با هم 

می گوییم : سیــب


و دوربین های عکاسی را فریب می دهیم


تا پنهان کنیم آن اندوه موروثی را پشت این لبخند مصنوعی

دسـت بـه صورتـم نـزن! .....

دسـت بـه صورتـم نـزن! 


می تـرسم بیـفتـد ...


نقـاب ِ خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم! 


و بعــد ... 


سیـل ِ اشـک هـایـم تـو را بـا خـود ببــرد! 


و بـاز مـن بـمانـمُ تنهـــایـی

بودنم را باور نکن.....

دلواپسم باش

نبین که ایستاده ام

بودنم را باور نکن

این من نیست

مترسکی ست که می ترسانند او را

حتی کلاغ ها!!!!!!!!

چه درونم تنهاست....

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها روشنی من گل آب

پاکی خوشه زیست

مادرم

ریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست

که نمی دانم

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل از رود از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست