...از پس سلول تنهایی تو را می نگرم

سلولم را در آغوش می کشم،
این حصار، تنها چیزیست که برایم باقی مانده است...
بر میله هایش بوسه می زنم و بر دیوار هایش نماز می برم
نبض نگاهم ایستاده است، روزنه اش یخ زده است
و من همچنان محکوم...
...از پس سلول تنهایی تو را می نگرم
من هنوز چشم در راه تو ام
افسوس تو راه خانه را از یاد برده ای....
بغضم آهسته وار می شکند
اما تو دیگر نیستی که گونه هایم را پاک کنی....

نظرات 1 + ارسال نظر
ارمیا یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 11:28 http://www.ermiya14.blogsky.com

jتم جدیدت زیباس
متن زیبایی بود زهرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد