چه درونم تنهاست....

ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لب حوض

گردش ماهی ها روشنی من گل آب

پاکی خوشه زیست

مادرم

ریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر

رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط

نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد

نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست

چیزهایی هست

که نمی دانم

می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد

می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه از پل از رود از موج

پرم از سایه برگی در آب

چه درونم تنهاست

نظرات 3 + ارسال نظر
مسعود دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 17:27 http://greenoranoos.blogsky.com/

سلام
شعر واقعا قشنگی بود
من عاشق شعرای سهراب سپهری ام
ولی نمی دونم چرا یه چندتا رو خودم نمیزارم

منم شعر زیاد دارم

وقت کردی یه سر بزن
خوشحال می شم


با افتخار لینک شدی

سیاوش دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 22:00 http://www.seavash0091.blogfa.com

همین الان لطفا به کف دست هات نگاه کن.

حالا تصور کن دست کسی رو که دوستش داری و عزیزته تو دست هات گرفتی.

احساس کن که گرمای عشق و محبتت به دست های او سرایت می کنه.

حس کن همین طوری که دست هاش رو تو دست هات گرفتی می تونی همۀ شادی ها و خوشحالی هاش رو حس کنی.

فکر کن فقط دوست داری خواسته های اون برآورده بشه و برای خودت هیچی نمی خوای.

حالا می تونی لبخند بزنی و به خودت مغرور باشی، چون باور داری که همیشه به یاد کسانی هستی که دوستشون داری و هیچ وقت اونهارو تنها نمی ذاری.

می تونی تصور کنی که یه کس دیگه هم هست که همین حالا داره به تو لبخند می زنه، چون دست های تو تو دست هاشه و دوستت داره.

همین طوره!

من چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 21:49 http://my-moon.blogsky.com

سلام خانمی
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پر از خوبی و مهربونیه درونت
خیلی زیبا بود.........
مرســــــــــــی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد