پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد، خدا کند
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند ...
گنجشکانی که رد تو را دیروز
درخت به درخت
و خیابان به خیابان
دنبال کردهاند
خدا میداند چه دیدهاند
که جیکشان دیگر در نمیآید
بسیاااااار زیبا
http://tamasha20000.persianblog.ir/post/213/
ما عادت کردیم وقتی فیلم به تیتراژ رسید:
اگه توی خونه باشیم دستگاه رو خاموش کنیم،اگه توی سینما باشیم سالن رو ترک کنیم!
ما توی زندگیمون هیچ وقت کسانی که زحمت های اصلی رو برای ما می کشن نمیبینیم،ما فقط دوست داریم کسانی رو ببینیم که برامون نقش بازی می کنن …
بله متاسفانه