تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی "ها" می کنم هر شب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
استاد محمد علی بهمنی
واقعا آفرین به سلیقه قشنگت که شعرای قشنگی رو انتخاب می کنی....
من استاد بهمنی رو از نزدیک میشناسم دوست عمو علی و مهرداده.....
عجب شعری است ...
خیلی اثرگذار بود برایم...
خییلی قشنگ بود ...
اولش که خوندم گفتم انگار اینو قبلا تو وبت دیدم ...
بعد که به آخر رسیدم فهمیدم نه این شاعر همون شاعر قبلی واسه همین ریتمش آشنا بود ...
سلام زهرا جون
من شما روبا کلبه تنهایی لینک کردم شما هم با کلبه خالی
راستی چقدر اسم وبهامون مثل هم دیگس
مرسی
بهتون تبریک میگم
انتخاب زیبایی بود
حقیقتا خسته نباشید
سلام
مرسی
نظر لطفتونه