خدا دوسم داره....

گاهی خدا 


بازی اش میگیرد 

و کمی دورتر


آن بالا می نشیند... 

دستم به ارتفاعش نمی رسد 

من حرص می خورم 

پایم را زمین می کوبم 

و او ... نگاهم می کند و می خندد 
...
بچه می شوم، 

دلم می شکند، 


گریه میکنم،


فرود می آید، گونه هایم را می نوازد 

و آرام اشک هایم را پاک می کند ...





... دلتنــگـم...

گاهــی حجــم ِ دلــــتنـگی هایــم

آن قــَـدر زیـاد میشود

که دنیــــا

با تمام ِ وسعتش

برایـَم تنگ میشود ...

... دلتنــگـم...

دلتنـــــگ کسی کـــــه 

گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از

حرکـت ایستـاد...

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...

دلتنگ ِ خود َم...

خودی که مدتهــــــاست گم کـر د ه ام ...

باز آمد بوی ماه مدرسه....

به یاد بچگیام


باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازی های راه مدرسه

بوی ماه مهر، ماه مهربان
بوی خورشید پگاه مدرسه

از میان کوچه های خستگی
می گریزم در پناه مدرسه

باز می بینم ز شوق بچه ها
 اشتیاقی در نگاه مدرسه

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط 
خنده های قاه قاه مدرسه

باز بوی باغ را خواهم شنید
از سرود صبح گاه مدرسه

روز اول لاله ای خواهم کشید 
سرخ، بر تخته سیاه مدرسه

( قیصر امین پور)


اینم سرودش
تقدیم به طراوت جون جونیم




نشانی تو...

نشانی تو فقط


بغض همه ی سنگ ها و


یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬


و سرخی نشکفته یک خاک٬


پریدن اولین سهره ی بیدار٬


و دست خطی ساده٬ پریده رنگ


از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.


   ...


نشانی تو...


راستی نشانی تو کجاست؟!


توسن خیال...

امشب خیال بی خبر از من

رفته است تا کجا؟!

آیا کدام جای،

ندانم

اطراق کرده است

چشم انتظار مانده ام امشب

که بی من،او

رو بر کدام سوی نهاده ست

از نیمه هم گذشته شب،

اما خیالِ من

گویا خیالِ آمدنش نیست


در دم دمای صبح

دیدم خیال،خرم و خندان ز ره رسید

پرسیدمش که،

رفته کجا؟

پاسخی نگفت

هرچند می نهفت

رازی نگفتنی را،اما

دیدم

در دیده نقش روی تو را داشت

بوییدمش،

شگفت!

بوی تو را داشت....


حمید مصدق