شب را دوست دارم!...

شب را دوست دارم!...
چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند . 
چون انتها را نمی بینم تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم 
شب را دوست دارم...
چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند 
شب را دوست دارم 
چرا که اولین بار  تو را در شب یافتم
از شب می ترسم...
چون تو را در شب از دست دادم
از شب متنفرم ، به اندازه ی تمام عشق های دروغین
با آفتاب قهرم چرا شبها به دیدارم نمی آید؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد