باز، با دلِ گرفته در هوای تو
شعر تازهای سرودهام برای تو
باز هم به یاد خندههای سادهات
باز هم به یاد اشک بیریای تو،
روبه روی آسمان نشستهام، تهیست
بینوازش صدای آشنای تو
مثل لحظهای که رفتهای و بعد از آن
مانده روی برفِ کوچه، جای پای تو
من دلم هنوز بوی عشق میدهد
عطر ساده و صمیمی صدای تو
گرچه قلبم از هجوم غصهها پُر است
گرچه نیستند هیچیک، سزای تو،
غصههای تو تمامشان از آن من
شعرهای من، تمامشان برای تو
سلام اجی دوست ند اری بیای بغییه ی داستان رو بخونه . راستی تو هم اگه داستان عشقی داشتی بیار تا بنویسیمش.راستی واسه ایمیلم ارسال کن داستانو اگه داری
باز امشب من و این آه
دستم از دست تو کوتاه
دلم از یاد تو لبریز
ماه شب سرد و غم انگیز
کاروانهای خیالم همه خسته
از غم دوری آن منزل پنهان
به گل راه نشسته
آرزوها همه دربند
چهره خالیست ز لبخند
بال رویای مرا با غم روی تو شکستند
همه شب یاد تو بودم
همه شب شعر تو را در دل مهتاب سرودم!
همه شب گفتم و گفتم
و به یاد تو نخفتم!
.
.
.
و دیگر گریه امان نمی دهد!
بیا تو رو خدا بیا این آهنگار از دسته نده خیلی قشنگن انتظار داشتم همیشه اسمتو تو نظراته وبم ببینم اما چرا نمیای؟زودتر بیا نظر بده خوشحالم کن