*عابر

به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شبها را

که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را


بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک نفس پُر کن به هم نگذار لبها را


به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را


دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را


بیا این بار شعرم را به آداب تو میگویم

که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را


غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را

نجمه زارع

aks haye asheghaneh (14)

بهانه......

...و ای بهانه ی شیرینتر از شکرقندم
به عشقِ پاک کسی جز تو دل نمیبندم

به دین اینهمه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم

همین بس است که هر لحظه ای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم

مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمیبرند و به مقصد نمیرسانندم

همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچکدامش نشد خوشایندم

تویی بهانه ی این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
نجمه زارع

aks haye asheghaneh (5)

خسته

از زندگی از این همه تکرار خسته ام 

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام 


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه 

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام 


دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم 

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام 


بیزارم از خموشی تقویم روی میز 

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام 


از او که گفت یار تو هستم ولی نبود 

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام 


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید 

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

محمد علی بهمنی

عکس عاشقانه

غزلی چون خود شما زیبا


با غروب، این دل گرفته مرا 
می رساند به دامن دریا 

می روم گوش می دهم به سکوت 
چه شگفت است این همیشه صدا 

لحظه هایی که در فلق گم شدم 
با شفق باز می شود پیدا 

چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما 

دل خورشید هم به حالم سوخت 
سرخ تر از همیشه گفت : بیا 

می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
بی تو موجم نمی برد زینجا 

راستی گر شبی نباشم من 
چه غریب است ساحل تنها 

من و این مرغهای سرگردان 
پرسه ها می زنیم تا فردا 

تازه شعری سروده ام از تو 
غزلی چون خود شما زیبا 

تو که گوشت بر این دقایق نیست 
باز هم ذوق گوش ماهی ها 
محمد علی بهمنی

http://taranehyab.persiangig.com/image/darya - 1.jpg

ای شب از رویای تو رنگین شده


ای شب از رویای تو رنگین شده  
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش 
شایدم بخشیده از اندوه پیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک  
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من 
 آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزار ها سرشارتر  
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردید ها
با توام دیگر زدردی بیم نیست  
هست اگر ، جز درد خوشبختیم نیست
ای دلتنگ من و این بار نور ؟ 
 های هوی زندگی در قعر گور ؟
ای دو چشمانت چمنزاران من 
 داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم  
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن 
 رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها 
 سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ‚ نیش ماران یافتن 
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها  
گمشدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته 
 ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان 
 آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت  
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو  
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه 
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده 
 همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته 
 گونه هام از هُرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم 
 آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب  
آفتاب سرزمین های جنوب
آه آه ای از سحر شاداب تر 
 از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این‚ این خیرگیست 
 چلچراغی درسکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد 
 از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم ‚ من نیستم 
 حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات 
 خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم 
 ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم 
 شادیم یکدم بیالاید به غم
آه می خواهم که برخیزم ز جای  
همچو ابری اشک ریزم های های
این دل تنگ من و این دود عود ؟ 
 در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟
این فضای خالی و پروازها ؟ 
 این شب خاموش و این آوازها ؟
ای نگاهت لای لایی سحر بار 
گاهواره کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب  
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من 
 رفته تا اعماق دنیا های من
ای مرا با شعور شعر آمیخته 
 این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی 
 لا جرم شعرم به آتش سوختی 

aks haye asheghaneh (1)