تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟

 تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش
 تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
 کدام فتنه بی رحم
 عمیق ذهن تو را تیره می کند از وهم ؟
شب آفتاب ندارد 
 و زندگانی من بی تو 
چو جاودانه شبی 
 جاودانه تاریک است 
 تو در صبوری من 
 اشتیاق کشتن خویش
 و انهدام وجود مرا نمی بینی 
 منم که طرح مودت به رنج بی پایان 
و شط جاری اندوه بسته ام اما 
تو را چه وسوسه از عشق باز می دارد ؟
 تو را چه می رسد ای آفتاب پاک اندیش؟
ز من چگونه گریزی 
تو و گریز از خویش ؟
به سوی عشق بیا 
 وارهان دل از تشویش

aks haye asheghaneh (11)

چه کسی ...

چه کسی می خواهد
 
من و تو ما نشویم 

خانه اش ویران باد

Chemical romance

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو ؟

چه کسی خواهد دید 
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم 
گاه می اندیشم 
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟
آن زمان که خبر مرگ مرا 
از کسی می شنوی ، روی تو را 
کاشکی می دیدم 
شانه بالازدنت را 
بی قید 
و تکان دادن دستت که 
مهم نیست زیاد 
و تکان دادن سر را که 
عجیب !‌عاقبت مرد ؟
افسوس
کاش می دیدم 
من به خود می گویم:
” چه کسی باور کرد 
جنگل جان مرا 
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “

aks haye asheghaneh (3)

من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

من در ایینه رخ خود دیدم 
و به تو حق دادم 
آه می بینم ، می بینم 
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم 
چه امید عبثی 
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ 
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ 
تو همه هستی من ، هستی من 
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز 
تو چه کم داری ؟ هیچ

http://www.picestoon.com/out.php/i113007_1olq2r.jpg

در میان من و تو فاصله هاست

در میان من و تو فاصله هاست 
گاه می اندیشم 
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد 
که مرا
زندگانی بخشد 
چشمهای تو به من می بخشد 
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا 
با وجود تو شکوهی دیگر 
رونقی دیگر هست 
می توانی تو به من 
زندگانی بخشی
یا بگیری از من 
آنچه را می بخشی

www.LOvetarin.com