گریز

گاهی دلم می خواهد

از همه فرار کنم

حتی از تو . . .

بروم به آنجا که هیچ کجا نیست

و دو دستی ، تنهایی ام را بچسبم

و قلم و کاغذم را

و بنویسم

از تو

از تنهایی

از عشق

برای دلم

شاید کمی آرام گیرد . . .

گل بوسه

بگذار در آغوش دیدگانت سبز شوم

از برگ ریزان چشمانت بگذرم

از آبشار گونه هایت سرازیر شوم

و در دشت لبانت

غنچه های بوسه را بچینم

آه. . . سبدم پر گل شد

میثم عبدالملکی

ابر ، بارش ، تو

در آسمان دلم

ابری داشتم به پهنای وجودت

در انتهای چشمانم

بارشی داشتم به شدت رگبار

تنها بودم ، آمدی 

ابر دلم کنار رفت

خورشید در نگاهم درخشیدن گرفت

اینک رفته ای

تنهاتر شدم . . .

بی ابر ، بی بارش ، بی تو


مهتاب مهدوی

عبور عشق

در شاهراه زندگی تنها تو بودی و من

و عشقی که دیگر از مرز بیگانگی گذشته بود

در امتداد آن انتظار طولانی

مهرت بسان عبوری خوش آهنگ

از کوچه احساس من گذر کرد

در طول نگاه غم انگیزم

سکوت لحظه ها شکست

و نجوایی عاشقانه در بطن زمان نشست

ما یگانه شدیم و عشق جاری شد

و تمامی آنچه باقی مانده بود

عبوری دلنشین از اصالت پرالتهاب قلبهایمان بود . . .

بیتا حافظی

گاهی که دلم . . .


گاهی که دلم

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است
مهتا شفیعیان