می شنوم آشناست موسیقی چشم تو در گوش من موج نگاه تو هم آواز ناز ریخت چو مهتاب در آغوش من می شنوم در نگه گرم توست گم شده گلبانگ بهشت امید این همه گشتم من و ، دلخواه من در نگه گرم تو می آرمید زمزمه ی شعر نگاه تو را می شنوم ، با دل و جان آشناست اشک زلال غزل حافظ است نغمه ی مرغان بهشتی نواست می شنوم ، در نگه گرم توست نغمه ی آن شاهد رؤیانشین باز ز گلبانگ تو سر می کشد شعله ی این آرزوی آتشین موسیقی چشم تو گویاتر است از لب پر ناله و آواز من وه که تو هم گر بتوانی شنید زین نگه نغمه سرا راز من هوشنگ ابتهاج
شبی
کدام شب ؟
شبی
شبی ستاره ای دهان گشود
چه گفت ؟
نگفت از لبش چکید
سخن چکید ؟
سخن نه اشک
ستاره میگریست
ستاره کدام کهکشان ؟
ستاره ای که کهکشان نداشت
سپیده دم که خاک
در انتظار روز خرم است
ستاره ای که در غم شبانه اش غروب کرد
نهفته در نگاه شبنم است
ابتهاج
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت:
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه
باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک دُرست گفته اند ؟
من که فکر می کنم گل
به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده است
ما که این همه برای عشق آه و ناله ی دروغ میکنیم راستی چرا در رثای بی شمار عاشقان که بی دریغ خون خویش را نثارعشق میکنند از نثار یک دریغ هم دریغ می کنیم؟