عشق من معجزه نیست...عشق من رنگ حقیقت دارد...
اشکهایم به تمنای نگاه تو می بارد...
کاش می دانستی...
دختری هست که احساس تو را می فهمد...
دختری از تب عشق تو دلش می گیرد...
دختری از غمت امشب به خدا می میرد...
کاش می دانستی تو فقط مال منی...!!!
تو فقط مال همین قلب پر احساس منی...!!!
شب باتو سحر خواهد شد
تو نمی دانی من چقدر عشق تو را می خواهم...
تو صدا کن مرا تا پر از رویش یک یاس شوم...
تو بخوان تا همه احساس شوم...
کاش می دانستی...
شعرهای دل من پیش نگاه تو به خاک افتاده است...
به سرم داد بزن تا بدانم که حقیقت داری...
تا بدانم جز عشق تو این قلب ندارد کاری...
آسمان و به زمین وصل کنم؟
یا که زمین را همه لبریز ز سرسبزی یک فصل کنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ایمان دارم
به خدا تو نباشی
بی تو
یه بغل احساس پریشان دارم...
دوست داشتم
که به چشمان تو من
خیره شوم...
تا از این روزن کوچک به دلت
چیره شوم...
دوست داشتم
شاخه گلی بودم سرخ
تا به دستان عزیز تو فقط
چیده شوم...
... دوست داشتم
که مرا دوست بداری
نه به حرف و نه کلام
...بلکه با چشم دلت
با نگه داغ تنت
دیده شوم...
ای دیریافته با تو سخن میگویم
سر خود را مزن اینگونه به سنگ دل دیوانه تنها دل تنگ منشین در پس این بهت گران مدران جامه جان را مدران مکن ای خسته درین بغض درنگ دل دیوانه تنها،دل تنگ پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین سینه را ساختی از عشقش سرشارترین آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند نه همین در غمت اینگونه نشاند با تو چون دشمن دارد سر جنگ دل دیوانه تنها دل تنگ ناله از درد مکن آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن با غمش باز بمان سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان راه عشق است که همواره شود از خون رنگ دل دیوانه تنها،دل تنگ