زودتر بیا .....

زودتر بیا


من زیر باران ایستاده‌ام


و انتظار تو را می‌کشم


چتری روی سرم نیست


می‌خواهم قدم‌هایت را، با تعداد


قطره‌های باران شماره کنم


تو قبل از پایان باران می‌رسی


یا باران قبل از آمدن تو به پایان می‌رسد؟


مرا که ملالی نیست


حتی اگر صدسال هم زیر باران بدون چتر بمانم


نه از بوی یاس باران ‌خورده خسته می‌شوم


نه از خاکی که باران ،غبار را از آن ربوده است.


هر وقت چلچله برایت نغمه‌ی دلتنگی خواند


و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا


من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم ...


آیا دوست داشتن حقیقت دارد؟

  آیا دوست داشتن حقیقت دارد؟

  آیا باید باور کرد؟

نمیدانم...

 همه چیز دروغ است حتی دوست داشتن

و عشق نیز

 من حتی به خود نیز شک دارم

 به وجود خود

 به عشق خود

  و به چشمانم ...

به سراغ من اگر می آیید...

به سراغ من اگر می آیید
خسته از رنج زمانم
بی تاب
چشم بر راه
که کی می رسد آن صبح سپید...!و می رود این شب تار
به سراغ من اگر میائی
دگر آسوده بیــا...!بـگـمــانـم دو سـه وقــتـــیست تـرک بــرداشـتـه !چـیـنــی نـازک تـنــهـائــی مــــن………..

نشد!!...


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم 

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر 

هیچکس ! هیچکس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد 

جانشین تو در این سینه خداوند نشد


خواستند از تو بگویند شبی شاعرها 

عاقبت با قلم شرم نوشتند، نشد!!

تو را من چشم در راهم


تو را من چشم در راهم
    شباهنگام که می گیرند بر شاخ تلاجن

            سایه ها رنگ سیاهی

و از آن دل خستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

    شباهنگام در آن دم که بر جا درّه ها

            چون مرده مارانند، خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی بند

    گرم یاد آوری یا نه

        من از یادت نمی کاهم