-
بگذار همانجا ته دلم بماند
سهشنبه 28 دی 1389 02:15
دیریست می خواهم چیزی بگویم اما نه بگذار همانجا ته دلم بماند گویی آنجا جایش امن تر است و تو بهتر میفهمی اش
-
تـــو پیدا نمیشوی !...
سهشنبه 28 دی 1389 02:07
من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی .. من هنـــوز روزها را می شــمارم!.. و تـــو پیدا نمیشوی !.. یا من بازی را بلــد نیستم ! یا تو جر زدی..........
-
بارون متحرک 2
جمعه 24 دی 1389 03:21
-
بارون متحرک 1
جمعه 24 دی 1389 02:50
-
بارون متحرک
چهارشنبه 22 دی 1389 15:51
-
برف متحرک
چهارشنبه 22 دی 1389 03:48
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
-
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم
دوشنبه 20 دی 1389 02:51
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم حرف با برف زدم سوز زمستانی را با بخار نفسم وصل به گرما کردم شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست تا به امید ورود تو دهان وا کردم در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق با سرانگشت تو را...
-
کاش می دانستی
یکشنبه 19 دی 1389 16:09
خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید پلک دل باز پرید من سراسیمه به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور زود برخیز عزیز جامه تنگ در آر وسراپا به سپیدی تو درآ. وبه چشمم گفتم: باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است! چشم خندید و به اشک گفت برو بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه. و به دستان رهایم...
-
من باشم و تو باشی و باران ،چه دیدنی ست
چهارشنبه 15 دی 1389 00:41
من باشم و تو باشی و باران ،چه دیدنی ست بی چتر،حس پرسه زدنها نگفتنی ست پاییز با تو فصل دل انگیز بوسه هاست با تو صدای بارش باران شنیدنی ست خیسم شبیه قطره های باران،شبیه تو تصویر خیس قطره ی باران کشیدنی ست این جاده با تو تا همه جا مزه می دهد این راه نا کجای من و تو رسیدنی ست؟! باران ببار...بهتر از این نمی شود من باشم وتو...
-
از تو کجا گریزم؟
سهشنبه 14 دی 1389 01:26
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم؟ ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم؟ ای نور هر دو دیده بی تو چگونه بینم؟ وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم؟ ای شش جهت ز نورت چون آینه ست شش رو وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم؟ دل بود از تو خسته ،جان بود از تو رسته جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم؟ گر بندم این بصر را ور بگسلم نظر را از دل نه...
-
تو بخوان......
شنبه 11 دی 1389 03:16
رام من نمیشوند این واژه های حسود بگذار فریبشان دهم مینویسم دوستت ندارم اما تو بخوان......
-
خاطراتمان چه بلا تکلیف اند!!!
شنبه 11 دی 1389 02:55
من هر روز در تلاشم تا خا طرم بماند و تو هر شب دعا می کنی که فراموش کنی! خاطراتمان چه بلا تکلیف اند!!!
-
عبور
چهارشنبه 8 دی 1389 03:50
بر پلک های پنجره ام سایه ای گذشت شاید تو بوده ای شاید نگاه ماه فانوس سرد یاد مرا زنده کرده است در بیشه زار دور و مه آلود ذهن تو شاید خیال من امشب گذشته است از دره های تار فراموشی تا آشیان روشن اندیشه های تو بر پلک های پنجره ام سایه ای گذشت تا کوچه می دوم بن بست ها برابر چشم اند یک خواب گرد پیر آرام و کند می گذرد از...
-
عشق
چهارشنبه 8 دی 1389 03:36
تا چند می شود از آسمان برید افق را از ساقه برگ را از قلب عشق را از من تو را تو را ؟
-
به چه می خندی تو ؟
چهارشنبه 8 دی 1389 03:14
به چه می خندی تو ؟ به مفهوم غم انگیز جدایی ؟ به چه چیز ؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش ؟ به چه می خندی تو ؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟ به چه می خندی تو ؟ به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟ خنده دار است بخند . . .
-
تـــــــو که نباشی...
چهارشنبه 8 دی 1389 02:23
تـــــــو که نباشی هیچ چیز نیست حتی زمان !
-
چه بیزارم از این ماندن
چهارشنبه 8 دی 1389 01:38
در این دنیا که گه تاریک و گه سرد است و ناگه می شود لبریز اندوه و همان گه غرق در حسرت و گه گاهی ، هر از گاهی میان باید و شاید که باید رفت و شاید و ماند در این دنیا که باید بود؟ چه باید کرد؟ در این دنیا که چون دل بر کسی بندی به ترفندی همه دل بستگی هایت حبابی پوچ برآب است چه باید کرد؟ من آواره خسته ، در این دنیا در این...
-
ویران شد از نگاهت بنای استوار دلم
چهارشنبه 8 دی 1389 01:14
ویران شد از نگاهت بنای استوار دلم ، حالا تو تنها ستون این ویرانه ای
-
حسرت . . .
سهشنبه 7 دی 1389 04:44
امشب امید این دل دیوانه خسته است بازی نمی کنم دل ویرانه خسته است از باد می گریزم و با شمع زنده ام این رسم زندگیست که پروانه خسته است از سوت و کور بودن بازار عاشقی دیوارهای دودی میخانه خسته است تکرار لحظه های تو جام شراب من ساقی کجاست باز که پیمانه خسته است . . . چون واژه های تازه ی شعر معاصری گل برگهای کهنه ی افسانه...
-
دوستت دارم
سهشنبه 7 دی 1389 04:38
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوتِ دل
-
ممنون که نمی پرسی
سهشنبه 7 دی 1389 04:36
ممنون که نمی پرسی: حالت چطور است؟ تا مجبور نشوم.. دروغ بگویم که خوبم!!
-
شاید ...
سهشنبه 7 دی 1389 04:09
دیگر به خلوت لحظه هایم عاشقانه قدم نمی گذاری ، دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی بینمت ، سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام ، من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرانده ای ؟ من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید . .. ، دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است
-
از شوق به هوا
سهشنبه 7 دی 1389 03:28
به ساعت نگاه میکنم حدود سه نصف شب است چشم میبندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره میروم سوسوی چند چراغ مهربان و سایه کشدار شبگردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا میپرم چون کودکیم و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم...
-
چشمان من
سهشنبه 7 دی 1389 03:08
شب در چشمان من است به سیاهی چشمهایم نگاه کن روز در چشمان من است به سفیدی چشمهایم نگاه کن شب و روز در چشمان من است به چشمهای من نگاه کن چشم اگر فرو بندم جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت حسین پناهی
-
پلک های مرطوب مرا باور کن
سهشنبه 7 دی 1389 01:21
پلک های مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که می بارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند
-
به جز حضور تو
دوشنبه 6 دی 1389 03:39
به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بی کرانه را جدی نگرفته ام! حتی عشق را! ح .پناهی
-
هنوز اما نه برف آمده و نه تو....
دوشنبه 6 دی 1389 03:33
آرزوی قشنگی ست؛ داشتن ردپای تو کنار ردپای من، بر دشت سپید پوشیده شده از برف؛ هنوز اما نه برف آمده و نه تو....
-
افسوس !
دوشنبه 6 دی 1389 02:37
از دیروز به دنبالت دویدم و به امید دیدارت به امروز رسیدم ولی افسوس ! افسوس که تو به فرداها سفر کردی
-
غمت در سینه ی دریای پهناور نمی گنجد
دوشنبه 6 دی 1389 02:29
فراموشت نکردم غیر تو در سر نمی گنجد نگاه آخرینت ساده در باور نمی گنجد در انبوه خیالاتم تلاطم می کنی هرشب غمت در سینه ی دریای پهناور نمی گنجد شبیه موج می آیی همیشه سهمگین اما . . . ببین که درد و غم در سینه ام دیگر نمی گنجد بگو آتش بسوزاند تمام شعر هایم را . . . که بی تو شور و شوق تازه در دفتر نمی گنجد چه بسیارند آلامی...
-
سکوت سرد فاصله ها
دوشنبه 6 دی 1389 01:50
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند ، به یاد روزهایی که بودنت را نفهمیدم !