چه غم انگیز است....


چه غم انگیز است بار سختی ها را به تنهایی به دوش کشیدن 


و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گریستن. 


و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی


 تا گریه هایت را پنهان کنی


سکوت مادر فریادهاست...

کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند ... 

اما اکنون اگرفریاد هم بزنم کسی نمی شنود ... 

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام ...

سکوت شکست نیست ...

سکوت مادر فریادهاست... 

و سکوت رنگ معصومیت هاست ...

صدایم را بشنو!

صدایت می کنم با سکوتی سنگین تر از فریاد!

ببین...مرا می شناسی.!؟ مرا دیده ای.!؟

صدایم را بشنو! صدای هق هق شبانه های بی صدایی است!

نگاهم در نگاهت گره خورده است! اما مرا نمی بینی!

گونه هایم غرق خجالت عاشقانه هایت شده اند!

من تو را می پرستم و تو غرق در خدای خویشی!

مرا ببین! اگر بخواهی می بینی! 

فریاد صدایم بی صداست...

می شنوی... 

من بی تو لحظات دلواپسی های غریبانه را می گذرانم!

این بار مرا ببین... 

شاید بشناسی!



کی میایی؟؟؟!

با مداد رنگی روز آمدنت را نقاشی میکنم 


و جاده های رفتنت را خط خطی! 


کسی برای من نیست


بیا غلط های زندگیم را به من بگو 


و زیر اشتباهاتم را خط بکش


بودنت مثل دریایی مرا در بر میگیرد


 کدام صبح میایی؟


 کدام چمدان مال توست؟ 


کدام دست ترا به من می رساند؟


کدام روز مال من می شوی؟


بیا که درد دلم را فقط تو میفهمی...!!!