ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
ای بهار
ای بهار
ای بهار
تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
می وزی پر از ترانه
می رسی پر از نگار
هرکجا رهگذار تست
شاخه های ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
بوی نرگسی که می کنی نثار
برگ تازه ای که می دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
ای همیشه خاطرات عزیز !
عاقبت کجا ؟
کدام دل ؟
کدام دست ؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه ام شکسته در گلو
شعر بی جوانه ام نشسته روبرو
پشت این دریچه های بسته
می زنم هوار
ای بهار ای بهار ای بهار
**فریدون مشیری**
سال نو رو به همه ایرانیان عزیز تبریک میگم
عشق من معجزه نیست...عشق من رنگ حقیقت دارد...
اشکهایم به تمنای نگاه تو می بارد...
کاش می دانستی...
دختری هست که احساس تو را می فهمد...
دختری از تب عشق تو دلش می گیرد...
دختری از غمت امشب به خدا می میرد...
کاش می دانستی تو فقط مال منی...!!!
تو فقط مال همین قلب پر احساس منی...!!!
شب باتو سحر خواهد شد
تو نمی دانی من چقدر عشق تو را می خواهم...
تو صدا کن مرا تا پر از رویش یک یاس شوم...
تو بخوان تا همه احساس شوم...
کاش می دانستی...
شعرهای دل من پیش نگاه تو به خاک افتاده است...
به سرم داد بزن تا بدانم که حقیقت داری...
تا بدانم جز عشق تو این قلب ندارد کاری...
آسمان و به زمین وصل کنم؟
یا که زمین را همه لبریز ز سرسبزی یک فصل کنم؟
من به اعجاز دو چشمان تو ایمان دارم
به خدا تو نباشی
بی تو
یه بغل احساس پریشان دارم...
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک، که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دریغ از تو، اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من، اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما، اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
دوست داشتم
که به چشمان تو من
خیره شوم...
تا از این روزن کوچک به دلت
چیره شوم...
دوست داشتم
شاخه گلی بودم سرخ
تا به دستان عزیز تو فقط
چیده شوم...
... دوست داشتم
که مرا دوست بداری
نه به حرف و نه کلام
...بلکه با چشم دلت
با نگه داغ تنت
دیده شوم...