به سراغ من اگر می آیید...

به سراغ من اگر می آیید
خسته از رنج زمانم
بی تاب
چشم بر راه
که کی می رسد آن صبح سپید...!و می رود این شب تار
به سراغ من اگر میائی
دگر آسوده بیــا...!بـگـمــانـم دو سـه وقــتـــیست تـرک بــرداشـتـه !چـیـنــی نـازک تـنــهـائــی مــــن………..

نشد!!...


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد


لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم 

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد


با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر 

هیچکس ! هیچکس اینجا به تو مانند نشد


هر کسی در دل من جای خودش را دارد 

جانشین تو در این سینه خداوند نشد


خواستند از تو بگویند شبی شاعرها 

عاقبت با قلم شرم نوشتند، نشد!!

تو را من چشم در راهم


تو را من چشم در راهم
    شباهنگام که می گیرند بر شاخ تلاجن

            سایه ها رنگ سیاهی

و از آن دل خستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

    شباهنگام در آن دم که بر جا درّه ها

            چون مرده مارانند، خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی بند

    گرم یاد آوری یا نه

        من از یادت نمی کاهم

اگر تو با من باشی

اگر تو با من باشی
از چیزی نمی‌هراسم
سرم را بالا می‌گیرم
و از اینکه دیگران مرا با تو ببینند
مغرور می‌شوم
از پُل‌ها
پلِّه‌ها
سلوّل‌ها
سالها می‌گذرم
و پاهایم نمی‌لرزند


بالهایم دوباره می‌رویند
اوج می‌گیرم
از اینجا
درختان چقدر کوچک‌اند

آدمها کوچک‌اند.


نه

همه‌ی اینها رؤیا است

من قرنهاست پرنده‌گی را از یاد برده‌ام

امّا

تنها زمانی می‌توانم چنین بلندپروازی کنم

که تو با من باشی.

بی تو هوای خاطرم همواره سرد است

تو با منی هر جا که هستم ، خواب وبیدار

بی تو نگاهم غرق دلتنگی و درد است

خورشید من ، فردا به امید تو زیباست

برمن بتاب این عشق پایان نبرد است

بی تو نمی خواهم نفس را ، زندگی را

مهرتو درعمق وجودم خانه کرده است

برگرد با من باش ، دلتنگم برایت

بی تو هوای خاطرم همواره سرد است