اگر تو با من باشی

اگر تو با من باشی
از چیزی نمی‌هراسم
سرم را بالا می‌گیرم
و از اینکه دیگران مرا با تو ببینند
مغرور می‌شوم
از پُل‌ها
پلِّه‌ها
سلوّل‌ها
سالها می‌گذرم
و پاهایم نمی‌لرزند


بالهایم دوباره می‌رویند
اوج می‌گیرم
از اینجا
درختان چقدر کوچک‌اند

آدمها کوچک‌اند.


نه

همه‌ی اینها رؤیا است

من قرنهاست پرنده‌گی را از یاد برده‌ام

امّا

تنها زمانی می‌توانم چنین بلندپروازی کنم

که تو با من باشی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد