تو را من چشم در راهم
شباهنگام که می گیرند بر شاخ تلاجن
سایه ها رنگ سیاهی
و از آن دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام در آن دم که بر جا درّه ها
چون مرده مارانند، خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی بند
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
بذار شک کنم بتونی که ازم دل بکنی !!
جالب بود !