دل دیوانه تنها،دل تنگ


سر خود را مزن اینگونه به سنگ

دل دیوانه تنها دل تنگ

منشین در پس این بهت گران

مدران جامه جان را مدران

مکن ای خسته درین بغض درنگ

دل دیوانه تنها،دل تنگ

پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین

نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند

نه همین در غمت اینگونه نشاند

با تو چون دشمن دارد سر جنگ

دل دیوانه تنها دل تنگ

ناله از درد مکن

آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

با غمش باز بمان

سرخ رو باش ازین عشق و سرافراز بمان

راه عشق است که همواره شود از خون رنگ

دل دیوانه تنها،دل تنگ

زودتر بیا .....

زودتر بیا


من زیر باران ایستاده‌ام


و انتظار تو را می‌کشم


چتری روی سرم نیست


می‌خواهم قدم‌هایت را، با تعداد


قطره‌های باران شماره کنم


تو قبل از پایان باران می‌رسی


یا باران قبل از آمدن تو به پایان می‌رسد؟


مرا که ملالی نیست


حتی اگر صدسال هم زیر باران بدون چتر بمانم


نه از بوی یاس باران ‌خورده خسته می‌شوم


نه از خاکی که باران ،غبار را از آن ربوده است.


هر وقت چلچله برایت نغمه‌ی دلتنگی خواند


و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا


من تا آخرین فصل باران منتظرت می‌مانم ...


اما....

چقدر در رویا

با نگاه هایم

نگاه هایت را ببوسم

اما باز تو

نیامده باشی !

حـرفی نـدارم ...

حـرفی نـدارم ...



مـن حـاضـرم حـتی جـانم بـه لبـم رسـد ...!



اگـر جـانم تـو بـاشی ...

آیا دوست داشتن حقیقت دارد؟

  آیا دوست داشتن حقیقت دارد؟

  آیا باید باور کرد؟

نمیدانم...

 همه چیز دروغ است حتی دوست داشتن

و عشق نیز

 من حتی به خود نیز شک دارم

 به وجود خود

 به عشق خود

  و به چشمانم ...