پلک از خواب می ترسد...


کدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد؟!

که حتی ذهن ماهیگیر، از قلاب می ترسد؟!

گرفته دامن شب را ، غباری آن چنان بر هم...

که پلک از چشم و چشم از پلک ، و پلک از خواب می ترسد...

...از پس سلول تنهایی تو را می نگرم

سلولم را در آغوش می کشم،
این حصار، تنها چیزیست که برایم باقی مانده است...
بر میله هایش بوسه می زنم و بر دیوار هایش نماز می برم
نبض نگاهم ایستاده است، روزنه اش یخ زده است
و من همچنان محکوم...
...از پس سلول تنهایی تو را می نگرم
من هنوز چشم در راه تو ام
افسوس تو راه خانه را از یاد برده ای....
بغضم آهسته وار می شکند
اما تو دیگر نیستی که گونه هایم را پاک کنی....

این روزها...


این روزها آنقدر دلم نازک شده که 

حتی وقتی باد می آید 

می ترسم ترک بردارد!

کلبه تنهایی

سلام خدمت دوستای عزیزم


اسم وبلاگمو دارم عوض میکنم


دیگه عاشقانه نیست


از این به بعد کلبه تنهایی میشه


ممنون

من دلم هنوز بوی عشق می‌دهد.....


 باز، با دلِ گرفته در هوای تو

شعر تازه‌ای سروده‌ام برای تو

باز هم به یاد خنده‌های ساده‌ات

باز هم به یاد اشک بی‌ریای تو،

روبه روی آسمان نشسته‌ام، تهی‌ست

بی‌نوازش صدای آشنای تو

مثل لحظه‌ای که رفته‌ای و بعد از آن

مانده روی برفِ کوچه، جای پای تو

من دلم هنوز بوی عشق می‌دهد

عطر ساده و صمیمی صدای تو

گرچه قلبم از هجوم غصه‌ها پُر است

گرچه نیستند هیچ‌یک، سزای تو،

غصه‌های تو تمامشان از آن من

شعرهای من، تمامشان برای تو