خانه ی دوست کجاست؟

من دلم می خواهد

خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش

دوستهایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو

...هر کسی می خواهد

وارد خانه ی پرعشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن

یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار

خانه ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر

"خانه ی دوست کجاست؟ "

*فریدون مشیری*

کاش می گفتی چیست..

من ، در آن لحظه ، که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد...

رقص شیطانی خواهش را

در آتش سبز!

نور پنهانی بخشش را

در چشمه مهر...

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این ، سوی نگاهت ، نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را

یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست

آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاری ست...


                                                      **فریدون مشیری**

لیله الرغائب شب آرزوهاست

خدایا


آرزو می کنم ، آنچه را آرزو کنم ، که تو دوست داری


و آن آرزو را اجابت نمایی که نیک فرجامم نماید .


لیله الرغائب شب آرزوهاست


برای اجابت آرزوهای هم آرزو کنیم . . .

صدایم کن که به صدایت سخت محتاجم

هیچ کس به پیشوازم نیامد

کسی مرا به میهمانی گلها نخواند

کسی سراغ پرستوهای مهاجر را نگرفت

دیگر کسی عاشق نشد

زندگی را هیچ کس فریاد نکرد

و من هیچ را تجربه کردم

صدایم کن که به صدایت سخت محتاجم

عبورت چه زیبا بود...

عبورت چه زیبا بود 


وقتی از زندگی ام میگذشتی


من فقط مست دیدنت بودم


کاش میدانستم


تماشای این زیبایی


به چه قیمتی برایم تمام خواهد شد