سالهـــــــا می گذرد
و من از پنجره ی بیداری کوچـــه ها یــــــــاد تو را می نگرم ...
می بویم و چنان آرامــــــم
که کســی فکر نکرد زیر خــــاکستر آرامش من چه هیاهویی است !
عاشقی هم دردی است !
و من از لحظه ی دیدار تو می دانستــم
که به این درد ، شبی خواهم مرد ! ...