بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست
فاضل نظری
امشب دلم گرفته و در انحصار توست
پرواز آخرین غزلم در مدار توست
من دارم از تمام جهان دست می کشم
اما دلم هنوز کمی بی قرار توست
آبادی همیشه ازان کلاغ ها
گاهی به فکر دیدن فصل بهار توست
مثل هوای درهم یک اتفاق بد
یک تک درخت خسته که بی برگ و بار توست
محتاج لطف یک تبر مست می شود
تا بشکند هرآنچه که بی اعتبار توست
دریاد داشته باش کسی تا ابد هنوز
تنها امیده زندگی اش انتظار توست
بادست و پای بسته در آن گوشه های شهر ...
دلتنگ خواب دیدن باغ انار توست
می خواستم که با تو دمی. . . آه بگذریم
آرام چشم های کسی در کنار توست
سید مهدی نژادهاشمی (م- شوریده)
دیگر بساط زندگی ام را به هم نزن
با هرنگاه ساده ، دم از می روم نزن
هرگز دلم بدون تو خرم نمی شود
با رفتنت ، کویر دلم را رقم نزن
قامت نبند ، پشت سرت را نگاه کن
تنها ، بدون من به ثریا قدم نزن
بر بیت بیت بودن تو غبطه می خورم
شب را برای دفتر شعرم قلم نزن
در التهاب رفتنت آشوب می شوم
پلکی برای آتش جانم به هم نزن
رفتی چه زود ، طالع و عمرم تباه شد
بر کل ِّ هستی ام تب و تاب عدم نزن
برگرد پیش من و زمان را کدر نکن
رنگ غروب بر دل ِ این صبح دم نزن
بامن بمان ، بهانه ی صبحی سپید باش
دیگر سخن از اینکه به هم می زنم نزن
سید مهدی نژادهاشمی (م- شوریده)
زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
که دوست جان کلام مناست در همه حال
قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال
تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست که تکرار می شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال
مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال
خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت ‚ یا کال ؟
اگر چه نیستم آری بلور با رفتن
مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور کن از این پل تماشایی
ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال
ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام
کدام قله نشین را نکرده ام پامال
تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بالهای خیال
محمدعلی بهمنی