کلبه تنهایی ...

باز در کلبه تنهایی خویش


عکس روی تو مرا ابری کرد


عکس تو خنده به لب داشت ولی


اشک چشمان مرا جاری کرد...


تو رفته ای....

تو رفته ای

و من

با بی حوصلگی

خیابانها را متر میکنم

اما

هیچ کدامشان

قد تنهایی ام نمیشود....


تصمیم کبری....

خواستی دیگر نباشی ... 

آفرین چه با اراده !! 

لعنت به دبستانی که تو از درسهایش 

فقط تصمیم کبری را آموختی ...!



... دلتنــگـم...

گاهــی حجــم ِ دلــــتنـگی هایــم

آن قــَـدر زیـاد میشود

که دنیــــا

با تمام ِ وسعتش

برایـَم تنگ میشود ...

... دلتنــگـم...

دلتنـــــگ کسی کـــــه 

گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از

حرکـت ایستـاد...

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...

دلتنگ ِ خود َم...

خودی که مدتهــــــاست گم کـر د ه ام ...

کتاب عاشقی....

کتاب عاشقی را آرام باز می کنم

و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،

داستان خسرو و شیرین . . .

افسانه ی لیلی و مجنون

روایت ویس و رامین ،

قصه ی بیژن و منیژه ،

وامق و عذرا ، . . .

. . .

باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . . .

. . .
باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .