دلتنگم، دلتنگ...!

گاه دلتنگ می شوم 

دلتنگتر از همه دلتنگی ها 

گوشه ای می نشینم 

و حسرت ها را می شمارم 

و باختن ها را، 

و صدای شکستن ها را... 

نمی دانم من کدام امید را ناامید کرده ام 

و کدام خواهش را نشنیدم 

و به کدام دلتنگی خندیدم 

که این چنین دلتنگم. 

دلتنگم، دلتنگ...!


عاشقم...

عاشقم...

عاشق ستاره ی صبح

عاشق ابرهای سرگردان

عاشق روزهای بارانی

عاشق هرچه نام زندگیست بر آن !


" فروغ فرخزاد "


می خواهم زودتر گورم را گم کنم....

فکر کنم که مرده ام من . . .

موهایم دیگر بلند نمی شود . . .

پلکهایم نمی پرد . . .

قلبم تیر نمی کشد . . .

...دلم شور نمی زند . . .

کف پایم زوق زوق نمی کند. . . .

چشمانم سیاهی نمی روند و گلویم دیگر بغض نمی آورد . . .

دیگر حتی عاشقانه نوشتنم هم نمی آید . . .

تنها چیزی که در من جریان دارد همان خاطرات آبی خاکستری است . .

که گاه گاهی از زیر پوستم می خزند و سوراخش می کنند

و مثل چرک می ریزند روی کف پوش سردخانه . . .

فکر کنم مرده ام . . .

لطفا مرا بی نوبت بشویید . . .

خسته شدم از این همه انتظار و انتظار و . . .ان . . ت . . ظار . . . . .

می خواهم زودتر گورم را گم کنم



من ایستاده ام....

با ساعت دلم 
وقت دقیق آمدن توست!
 
من ایستاده ام:
 
مانند تک درخت سر کوچه
 
با شاخه هایی از آغوش
 
با برگ های از بوسه
 
با ساعت غرورم اما !
 
من ایستاده ام:
 
با شاخه هایی از تابستان
 
با برگ هایی از پاییز
 
هنگام شعله ور شدن من!
 
هنگام شعله ور شدن توست!
 
ها . . . چشم ها را می بندم
 
ها . . . گوش ها را می گیرم
 
با ساعت مشامم
 
اینک:
 
وقت عبور عطر تن توست
 !


چه کسی می اید با من فریاد کند ؟


مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می اید با من فریاد کند ؟


فریدون مشیری