عبور عشق

در شاهراه زندگی تنها تو بودی و من

و عشقی که دیگر از مرز بیگانگی گذشته بود

در امتداد آن انتظار طولانی

مهرت بسان عبوری خوش آهنگ

از کوچه احساس من گذر کرد

در طول نگاه غم انگیزم

سکوت لحظه ها شکست

و نجوایی عاشقانه در بطن زمان نشست

ما یگانه شدیم و عشق جاری شد

و تمامی آنچه باقی مانده بود

عبوری دلنشین از اصالت پرالتهاب قلبهایمان بود . . .

بیتا حافظی

گاهی که دلم . . .


گاهی که دلم

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد

چشمهایم را فراموش می کنم

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است
مهتا شفیعیان


تو را دوست می دارم


اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق

و زیبایی تو را دوست می دارم

تو را عاشقانه دوست دارم

مثل گلهای بهاری

مثل پنجره های باز رو به دریا

مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار

تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم

من عاشقم

عاشق صدای شرشر باران

عاشق پنجره های خیس باران خورده

و عاشق کوچه های نمناک انتظار

من عاشقم

عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی

در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا

من عاشقم

عاشق پاکی و معصومیت

عاشق نگاهی پاک و بی ریا

عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا 

در دلم انگار جای هیچکس نیست


این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچکس نیست

آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست

حتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مرده ام در من هوای هیچکس نیست

دنیای مرموزیست ما باید بدانیم
که هیچکس اینجا برای هیچکس نیست

باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که میداند خدای هیچکس نیست

من میروم هرچند میدانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچکس نیست
نجمه زارع

http://valleh.persiangig.com/image/00070.jpg

از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم

با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو 

باشد که خستگی بشود شرمسار تو 


در دفتر همیشه ی من ثبت می شود 

این لحظه ها عزیزترین یادگار تو 


تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من 

می خواستم که گم بشوم در حسار تو 


احساس می کنم که جدایم نموده اند 

همچون شهاب سوخته ای از مدار تو 


آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام 

خالی تر از همیشه و در انتظار تو 


این سوت آخر است و غریبانه می رود 

تنهاترین مسافر تو از دیار تو 


هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تو 

هشدار می دهد به خزانم بهار تو 


اما در این زمانه عسرت مس مرا 

ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو 

محمد علی بهمنی