هر چند امیدی به وصال تو ندارم.....

هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم


ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینه ی چشم زلال تو ندارم


می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم


ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم


از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم


دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

مسیر جاده به بن بست می رود....

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود


گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود


گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود


اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود


وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود


هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود


گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود


اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود


این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود


بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود


دکتر افشین یداللهی

سوختم، خاکسترم آتش گرفت...

نا گهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم، خاکسترم آتش گرفت

چشم وا کردم، سکوتم آب شد

چشم بستم، بسترم آتش گرفت

در زدم، کس این قفس را وا نکرد

پر زدم، بال و پرم آتش گرفت

حرفی از نام تو آمد بر زبان

دستهایم، دفترم آتش گرفت
 

آه، یک روزهمین آه تو را می گیرد....

به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

آه، یک روزهمین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد

فاضل نظری

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم....

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد
کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم
که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم

تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی

تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم

یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب درارو باز میذارم