چشمهای تو مرا وعده باران دادند....

چشمهای تو مرا وعده باران دادند
به تن مرده من روح و دل و جان دادند


شوق برخاستن و زندگی تازه به این
من دلواپس از خویش گریزان دادند


چشمهای ‏تو درخشید و در آن ظلمت محض
به بلندای شب یخ زده پایان دادند


کاش باز آید و اندوه مرا دریابد
چشمهایی که مرا وعده باران دادند




یک نفر هست...

یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند


گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند


یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌


مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌


یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است


توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است


یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید


آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید


یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند


وقت است بنوشیــــم از این پس بله ها را

گفتم : بــــدوم تا تو همه فاصــــله هـــا را 
تا زود تر از واقعــــه گویم ، گله هــــــــــا را

چون آینــــه پیش تو نشستم که ببینــــی
در من اثــــر سخت ترین زلزله هـــــــــــا را

پر نقش تــــر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گــــره زد به گره حوصله هــــا را

ما تلخی نه گفتنمــــان را که شنیدیـــــــم
وقت است بنوشیــــم از این پس بله ها را

بگــــذار ببینیم بر این جغد نشستــــــــــــه
یک بــــار دگـــــــــــــــر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگـــــذار که دل حــــــــل بکند مساله ها را

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها...

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها
معشوق آشنای همه عاشقانه‌ها

ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها

با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی
هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه ی گندم به دانه ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه ها

باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌ای است به زبان زبانه‌ها

اما مرا زبان غزلخوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها

کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو
چون حلقه در‌به‌در زده‌ام سربه‌خانه‌ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها

قیصر امین پور

اگر ماه بودم...

اگر ماه بودم ، به هر جا که بودم

سراغ تو را از خدا می گرفتم


وگر سنگ بودم ، به هر جا که بودم

سر رهگذار تو جا می گرفتم


اگر ماه بودی، به صد ناز ، شاید

شبی بر لبِ بام من می نشستی


و گر سنگ بودی ، به هر جا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی


فریدون مشیری