تو زنده ای هنوز برایم...

تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی

داری کمی فراتر از ادراک میشوی


هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی

با دستمالِ کاغذی ام پاک میشوی


این عابران که میگذرند از خیال من

مشکوک نیستند تو شکاک میشوی


تو زنده ای هنوز برایم گمان نکن

در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی


باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت

وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی!

نجمه زارع


عکس عاشقانه

غریبه

خورشیدِ پشتِ پنجره ی پلکهای من
من خسته ام! طلوع کن امشب برای من

میریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دلخوشی، همه ی شهر دل خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده ای... کوهها هنوز
تکرار میکنند تو را در صدای من

آهسته تر! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه قدر مثل تو هستم! خدای من!!
نجمه زارع

aks haye asheghaneh (8)

*عابر

به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شبها را

که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را


بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک نفس پُر کن به هم نگذار لبها را


به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را


دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را


بیا این بار شعرم را به آداب تو میگویم

که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را


غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را

نجمه زارع

aks haye asheghaneh (14)

بهانه......

...و ای بهانه ی شیرینتر از شکرقندم
به عشقِ پاک کسی جز تو دل نمیبندم

به دین اینهمه پیغمبر احتیاجی نیست
همین بس است که اینک تویی خداوندم

همین بس است که هر لحظه ای که میگذرد
گسستنی نشود با دل تو پیوندم

مرا کمک کن از این پس که گامهای زمین
نمیبرند و به مقصد نمیرسانندم

همیشه شعر سرودم برای مردم شهر
ولی نه! هیچکدامش نشد خوشایندم

تویی بهانه ی این شعرِ خوب باور کن
که در سرودن این شعرها هنرمندم
نجمه زارع

aks haye asheghaneh (5)

خسته

از زندگی از این همه تکرار خسته ام 

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام 


دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه 

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام 


دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم 

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام 


بیزارم از خموشی تقویم روی میز 

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام 


از او که گفت یار تو هستم ولی نبود 

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام 


تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید 

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

محمد علی بهمنی

عکس عاشقانه